۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

بازم چهارشنبه شد....,شعر از شاكي



بازم چهارشنبه شد آتيش كجايي 
هميشه سرخ و داغ و با صفايي
بذار شعلهت نماد خشم باشه 
ولايت باز بشه لنگش هوايي 
همه ميگن بهش باباي داعش 
خودش اما ميگه ام القرايي
داره دود ميزنه بيرون ز بينيش 
بگو تو آدمي يا اژدهـايي
عجب شد، شيخ حسن با دار و دستهش 
شده سيخي به جريان ولايي 
ولي سگ با شغال داداشه گرچه 
يه مدت بينشون باشه جدايي
تو اهل سرزمين شيرو خورشيد 
تو اهل خاك پاك آريايي
تو با اين روضه خوني ها غريبه 
تو با لبخند مهمان خدايي
بيا هي ، بيشتر ايراني باشيم 
بكن با سنت خود با وفايي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر